سفارش تبلیغ
صبا ویژن
در جوانی، سخت در عبادت کوشا بودم .پدرم به من فرمود : «پسرکم ! کمتر از آنچه می بینم ، خودت رارنجه ساز که خداوند ـ عزّوجلّ ـ، هرگاه بنده ای را دوست بدارد، از او به کم خشنود می شود» . [امام صادق علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 
محمود صادقی ، حسن فاطمی (محمود) ، حسین شفیعی (مسیب) ، حسن صادقی (طاهر) ، ابوالحسن صادقی (علی) ، علی رضا صادقی (حسین) ، علی طباطبایی (محسن) ، نادر منصوری (علی) ، شهربانو فاطمی (مرتضی) ، حسن منصوری (تقی) ، حمید رضا طیبی ، علی صادقی (ابوالفضل) ، حسین جمشیدی (علی) ، مولود جهانگیری ، غلام حسین صادقی (محمد) ، محمد رضا ابراهیمی ، حسین مهروی ، عبدالجواد صادقی (حسین) ، علی صادقی (اسماعیل) ، غلام رضا فاطمی مجاهد ، علی صادقی (گنگی) ، الهی ، عیسی مسترحمی ، محمود صادقی (حسن) ، حسین علی شفیعی (علی) ، حسن صادقی (تراب) ، حسن قیصری (حسین) ، عباس علی صادقی (غلام حسین) ، رضا فاطمی (حسن خان) ، شهرداری حسن آباد جرقویه ، حمید رضا جمشیدی (نادر) ، جواد طباطبایی (محسن) ، غلام حسین منصوری ، مسعود صادقی (علی) ، هدایت الله مسترحمی ، محمود طباطبایی نژاد ، محمد صادقی (حسین) ، محمد علی قیصری (حسین) ، غلام حسین جمشیدی (محمد زینل) ، حمید فاطمی (حسن) ، حسن صادقی ، علی صادقی - اسماعیل ، علی جمشیدی (حسین) ، علی جمشیدی (محمد حسن) ، رضا فاطمی (مهدی) ، سعید فاطمی (عیسی) ، سید علی طباطبائی ، رحمت الله جمشیدی ، رسول صادقی (محمود) ، عباس سعادت (رضا) ، عباس صادقی ، عباس صادقی (حسین) ، ابراهیم جمشیدی ، ابراهیم شفیعی ، اشرف جمشیدی (محمدرضا) ، حسن صادقی (خدابخش) ، جواد صادقی ، جواد مفرد کهلان ، حسن صادقی (محمود) ، محمد شفیعی (اسماعیل) ، محمد رضا شفیعی ، مجید صادقی (رضا) ، مجید فاطمی (شجاع) ، محمود فاطمی (مرتضی) ، علی طباطیایی (محسن) ، علی فاطمی (شجاع) ، علی منصوری (محمد) ، غلام حسین جمشیدی ، علی ضیایی ، غلام رضا جمشیدی (حسن) ، غلام رضا شفیعی ، غلام رضا قیصری ، فاطمه فاطمی (رضا) ، مجمع فرهنگی اسلامی رشد اندیشه حسن آباد جرقویه ، مجمع فرهنگی اسلامی رشد اندیشه شهر حسن آباد ، محمود فاطمی (یدالله) ، مرتضی صادقی (محمد) ، مسعود صادقی ، محمد قیصری ، محمد طیبی ، محسن فاطمی (عبدالله) ، محمد پایدار ، محمد تقی منصوری ، محمد سعادت ، وبلاگ حسن آبادیها ، یحیی آزادی (محمد علی) ، مصطفی جمشیدی ، مصطفی فاطمی (اکبر) ، منبع : وبلاگ حسن آبادیها ، مهدی جمشیدی ، موسسه فرهنگی هنری قرآن وعترت ، موسسه فرهنگی هنری قرآن وعترت حسن آباد ، موسسه قرآن وعترت حسن آباد ، موسسه ی فرهنگی هنری قرآن وعترت حسن آباد ، حسن طاهر ، حسن صادقی (محمد) ، حسین منصوری (رضا) ، حسن قیصری (محمد) ، اشرف فاطمی (عیسی) ، اصغر طیبی ، اصغر فاطمی (حسین) ، اعظم فاطمی (رضا) ، ابوالفضل صادقی (علی محمد) ، احمد جمشیدی ، احمد سعادت (محمد) ، احمد شفیعی (محمد) ، احمد صادقی (رضا) ، ابوالحسن صادقی ، جواد فاطمی (محمود) ، باقر جعفرزاده ، پایگاه شهید رجائی ، پریسا قنبری ، شهرداری حسن آبادجرقویه ، طاهره فاطمی (محمد) ، داود صادقی ، دبیرستان شهید مطهری حسن آباد ، عبدالحمید شفیعی ، عباس علی منصوری ، عباسعلی قیصری ، عبد الحمید شفیعی ، علی صادقی (رضا) ، علی رضا طباطبایی (محسن) ، علی رضا محمدی کمال آبادی ، علی رضا منصوری (محمد رضا) ، علی شفیعی نیک آبادی ، علی شفیعی نیک آبادی ،

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :5672
بازدید دیروز :3045
کل بازدید :2928152
تعداد کل یاداشته ها : 1327
103/9/8
1:40 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
محمود صادقی[143]

خبر مایه
پیوند دوستان
 
به سوی فردا قائم رایانه دارالقرآن الکریم آسمان شهر سلام وبلاگ گفتگو با زرتشتیان •°•°•دختـــــــــــرونه هـــای خاص مــــــــــــن•°•°• حافظه برتر ایران وجهان *علیرضا محمدی کمال آباد موسسه فرهنگی قرآن و عترت هم اندیشی دینی سارا احمدی ashegh وبلاگ گروهیِ تَیسیر محقق دانشگاه ارمغان تنهایی افق سرباز حریم ولایت جیغ بنفش در ساعت 25 .:شاه تورنیوز:. ܓ✿ دنـیــــای مـــــــن Hunter حسن آبادی ها استخدامی ها تینا!!!! عرفان وادب وبلاگ شخصی مرتضی صادقی جامع ترین وبلاگ خبری هیئت حضرت زهرا(س)شرفویه خاطرات یک حسن‏ آبادی آرایشگاه بانوان شهر حسن آباد گل آتیمیس موسسه خیریه امام حسن مجتبی(ع) شهرداری و شورای شهر حسن آباد طایفه آقاربیع کلبه آفتاب ثقلین دانشگاه پیام نور پاتوق بچه های شهرکی سکوت دل مجموعه فرهنگی اباصالح(ع) نماز دبیرستان شهید مطهری مجموعه فرهنگی صادق آل محمد(ص) خبری امروز سایت گفتگو با زرتشتیان سیان جرقویه کتابخانه حسن آباد گیاه پزشک جوان طلاب جوان حسن آباد شهر ورزنه گوناگون بازرگانی شفیعی سوله رهروان ولایت دوست خوب درمان تضمینی زانودرد صدای باز (خوانندگان ایرانی ) پر چم های سیاه شرق هیات چهارده معصوم حسن آبادیهای مقیم اصفه تجلی طاها پدیده معماری پاراگراف عاشقانه هیات حضرت علی اصغر حسن آباد(دوازده امام ) جایی برای خنده وشادی و تفریح فروشگاه اینترنتی خرید ساعت وب سایت دکتر کامران ونیره اخوان روستای اصفهانکلاته

مصاحبه با حجت الاسلام والمسلمین سید هدایت الله مسترحمی

یادواره بزرگ­داشت علما و شهدای حسن­آباد
مرداد 1387

یادواره علما و شهدای حسن­آباد جرقویه دست­اندرکاران را بر آن داشت تا مصاحبه­ای را با علامه حاج سید هدایةالله مسترحمی ترتیب دهند. اینجانب و پسرم سید حمید به اتفاق آقایان حسن صادقی و روح الله صادقی ـ از حسن­آباد ـ در تاریخ 8/5/1387  به تهران سفر کردیم و معظّم­له در عین کسالت، با سعه صدر به پرسشهای ما پاسخ گفتند.
در برابر جویایی ما از فعالیتهای ایشان، تمایل چندانی به بیان آنها نداشت و موارد متعدد را فرزندشان سید عدنان با حضور در پایان جلسه، یادآوری کرد. از ویژگیهای اخلاقی ایشان پرهیز از مبالغه بود. وقتی که سید عدنان اظهار داشت: حاج آقا جزء اولین کسانی بودند که به روستای کپرنشین بشاگرد رفتند و آنجا را پیدا کردند، همان موقع برای جلوگیری از اشتباه، با قطع صحبت او تذکر دادند که: ما دومین دسته بودیم. در مورد دیگر سید عدنان گفت: فلان مسجد زیر نظر حاج آقا ساخته شده است. ایشان سخن او را اصلاح کرد که: ما آن مسجد را تعمیر کردیم.
مطمئنّیم خدمات فرهنگی ایشان بیش از موارد مندرج در این گفتگو است. نظر به اهمیت ندادن معظّم­له به بیان عملکرد خویش، باید در جلسه­ای با حضور افراد مطّلع، آن موارد را به یاد ایشان آورد تا اشاراتی به آنها داشته باشد. برخی فعالیتها در این گفتگو، در واقع از زبان فرزندشان است؛ اما چون در حضور ایشان بیان شد و مورد تأیید قرار گرفت، از زبان حضرت آقای مسترحمی نقل می­کنیم. جالب آنکه ایشان هنگام بیان فعالیتهای خویش، به جای استفاده از فعل متکلم وحده، از فعل مجهول استفاده می­کرد و می­فرمود: فلان کار انجام شد. ولی ما هنگام نوشتن مصاحبه، فعلها را به متکلم وحده یا متکلم مع الغیر تغییر دادیم.
در عین اینکه سه بار سکته به ایشان عارض شده و توانایی زیادی را از وی سلب کرده، تا پایان جلسه طولانی، با روی باز به همه سؤالات ما پاسخ دادند و­ ما را شرمنده خویش ساختند. در آن جلسه، به بعضی از رمزهای موفقیت ایشان در فعالیتهای گسترده فرهنگی پی بردیم. اخلاص، خلق خوش، سعه صدر و علاقه به فعالیتهای فرهنگی از جمله آنها بود.
ضمن آرزوی بازگشت سلامتی و طول عمر برای ایشان، خلاصه گفتگو را عرضه می­داریم.

                                                                           ***

ـ در محضر یکی از ستارگان جرقویه علامه ارجمند جناب حجت­الاسلام والمسلمین حاج سید هدایةالله مسترحمی هستیم. از ایشان می­خواهیم که سخن را با بیان شمه­ای از زندگی خویش آغاز بفرمایند.
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین والصلاة والسلام علی جدی رسول­الله وعلی آله آل الله ولعنة الله علی اعدائهم اعداء الله.
بنده در دوازدهم جمادی الآخره 1351 هجری قمری در حسن­آباد جرقویه علیای اصفهان به دنیا آمدم. این تاریخ را والد ما پشت کتاب جنة العالیه یادداشت فرموده­اند. در دوازده سالگی برای تحصیل در حوزه از حسن­آباد عازم اصفهان شدم. در مدت اقامت در حسن­آباد کم و بیش قرآن را به صورت نامناسب و مغلوط می­خواندم. قرآن را نزد مرحوم ملاباقر که به بچه­ها تدریس می­کردند، فرا گرفتم و اندکی هم نزد مرحوم ملاعباس آموختم. ملاعباس در مراسم تعزیه معمولاً نقش مخالف را می­خواند. کتابهای فارسی را اصلاً نمی­توانستم بخوانم.
در اصفهان در مسجد نو نزدیک مدرسه کاسه­گران بودم. این مسجد هنوز هم هست. طبقه پایین، مسجد بود و بالای آن به طلاب اختصاص داشت. بعد به مدرسه کاسه­گران منتقل شدم. مدتی هم در مدرسه صدر بودم. یادم هست که پانزده سالگی که به تکلیف شرعی رسیدم در اصفهان بودم.
چهل و چند سال پیش در خدمت پدرم مسافرتی به مشهد پیش آمد. کوشش شد تا در آنجا بمانم اما جور نشد. عنایت امام هشتم(ع) نبود. در بازگشت، به تهران آمدیم. آقایان در اینجا پدرم را دعوت می­کردند و من هم خدمتشان بودم. پس از چند روز با مدرسه علمیه آقامحمود که الآن هم هست، آشنا شدم و به آنجا راه پیدا کردم. آن آشنایی زمینه شد که تا این زمان در تهران بمانم و به فعالیتهای مختلف بپردازم.

ـ لطفاً در مورد استادانتان بفرمایید.
کتابهای شرح نظام، سیوطی و مغنی را در اصفهان نزد معلم حبیب­آبادی ـ صاحب کتاب مکارم الآثار ـ فرا گرفتم. ایشان تا آخر حیات، ادبیات تدریس می­کردند. چندین سال در منزل آقای روضاتی به تحقیق کتاب روضات الجنات و کتابهای دیگر را مشغول بودند. سپس به حبیب­آباد برخوار منتقل شدند. نزد آیت الله حاج شیخ عباس ادیب حبیب­آبادی مطوّل و بخشی از مغنی ابن هشام را خواندم. در تهران فقط آقای سبزواری را به یاد دارم که سطح را تدریس می­فرمود.

ـ تاکنون به چه فعالیتهایی مشغول بودید؟
در تهران زمینی بود که با کمک مؤمنان، در آن مسجدی به نام مسجد الزهرا(س) ساختیم. الآن هم این مسجد، پابرجا و معمور است. در ابتدا صبح و ظهر و شب را در آنجا اقامه نماز می­کردیم و شبها هم با مردم مختصر صحبتی داشتیم و بعد به مسجد چیت­ساز منتقل شدم. البته چون بانی آن شخصی به نام چیت­ساز بوده به نام او معروف شده اما با کاشی بر سردر آن «مسجد الزهرا(س)» نوشته اند و بعضی به این نام هم می­گویند.
ساخت و تعمیر بعضی مساجد دیگر نیز با اشراف ما بود؛ مثل مسجد ولی عصر(ع) در انتهای خیابان نفیس، مسجد حسینی در خیابان اتابک.
در تهران کتابهایی را تصحیح کردم و خودم نیز کتابهایی را نوشتم. از جمله این موارد که بعضی از آنها در پایان کتاب «اعمال نیمه شعبان المعظّم» آمده است:
فهرست بحارالانوار، نماز فرمان خدا، نماز معراج مؤمن، ترجمه دو جلد ارشاد شیخ مفید، ترجمه جلد اول علل الشرایع، راهنمای قرائت، مناسک حج، نصایح لقمان، دو چهل حدیث، محارم و غیرمحارم، ترجمه بعضی از اجزاء جامع الاحادیث، وصیت­نامه، پنجاه حدیث، احکام القنوت، اعمال نیمه شعبان.
حوزه علمیه بروجن را با کمک اهالی آنجا تأسیس کردیم که به تحصیل خواهران اختصاص داشت و چند سالی است که دیگر از آنجا اطلاعی ندارم.
اوایل پیروزی انقلاب، یکی از کارمندان بانک، در سفری به اطراف میناب، به دلیل گم کردن راه، از روستای بشاگرد سر در آورده بود. مردم در کپر که با چوب و بوته ساخته شده بود، زندگی می­کردند و امکانات زندگی آنها بسیار ابتدایی بود. در بازگشت به تهران، به ما خبر داد که جایی را پیدا کرده که وضع ساکنانش به قدری بد است که قابل گفتن نیست و باید از نزدیک ببینید. ما به اتفاق چند نفر با هواپیما به بندرعباس رفتیم و از آنجا با ماشین سپاه به محل مورد نظر رسیدیم. راه آنقدر بد بود که دو لاستیک نو ترکید. به آنجا که رسیدیم، مردم جمع شدند تا ماشین را تماشا کنند. خیال می­کردند ماشین نوعی حیوان است و برای آن علوفه آوردند. آنها آنقدر جایی نرفته بودند که شخصی می­گفت: پدربزرگ من یک بار به میناب رفته. هسته خرما را آرد می­کردند و با آن نان می­پختند. دخترها و پسرها که ازدواج می­کردند به عنوان خدمت­کار به خانواده مقابل می­پیوستند. وقتی فرزندشان ازدواج می­کرد، می­گفتند: فلانی چند سال است که به خدمت رفته. با اینکه اهل سنت در آن نزدیکی بودند، اینها شیعه خالص باقی مانده بودند. کمکهایی را برای آنها فراهم کردیم و به مرور ­آباد شد. الآن شهر شده و امکاناتی مثل مدرسه و حتی حوزه علمیه دارد.
در اوایل انقلاب در خطه شمال در منطقه میان­بسته نیز فعالیتهایی داشتیم. در ساخت مساجد و راهها، بهداشت، ساخت خانه برای امام جماعت فعالیتهایی کردیم. در حسن­آباد جرقویه نمازخانه­ای برای دبیرستان پسرانه شهید مطهری ساختیم.

ـ یکی از آثاری که به همت حضرت­عالی تجدید چاپ شد، کتاب مؤتمر علماء بغداد تألیف مقاتل بن عطیه(م505ق) است. در مورد این کتاب و این اشکال که بعضی مطرح کرده­اند که نثر آن با آن دوران سازگاری ندارد، توضیحی بفرمایید.
محضر آیت الله العظمی مرعشی نجفی شرفیاب شده بودم که ایشان نسخه این کتاب را به من داد و فرمود: آن را دیشب از لبنان برای من آوردند. دیشب دو بار آن را مطالعه کردم و شایسته تجدید چاپ دیدم. من آن را آوردم و خداوند توفیق داد و با مقدمه ایشان چند بار چاپ کردیم. آن را ترجمه کردم. عنوان آن در ابتدا «ترجمه مؤتمر علماء بغداد» بود و وقتی با عنوان «تجلی حقیقت، نجات بشریت» به چاپ رسید، تیراژ اولین چاپ یک میلیون نسخه بود و پس از آن دوباره به تعداد سی هزار چاپ کردند.

اما در مورد نثر آن باید عرض کنم که این کتاب برای همان زمان است اما بعضی از عباراتش را تغییر داده­اند و سبب ایراد برخی شده است.

ـ شنیدیم جناب­عالی مشغول نوشتن کتابی در مورد حسن­آباد بودید. این کتاب در چه وضعی است؟
حسن­آباد پیش از آنکه شهر شود، نسبت به روستاهای دیگر، پرجمعیت بود. لذا می­شد به آن «قصبه» گفت. به جایی «قصبه» می­گویند که از نظر جمعیت، از شهر کوچک­تر و از قریه بزرگ­تر است. خیلی سالها پیش شروع به نوشتن کتابی در مورد این روستا کردم اما ­به دلیل دوری از آنجا و همکاری نکردن اهالی آنجا، به درستی نتوانستم از عهده این کار برآیم. لذا مطالب گردآوری شده به صورت ناقص باقی ماند­ و هنوز چاپ نشده.
وقتی در حسن­آباد از اسناد و مدارک می­پرسیدم، می­گفتند: دنبال چی می­گردی؟ به دلیل بی­سوادی اهمیت قضیه را متوجه نمی­شدند. (هنوز هم بعضی متوجه نمی­شوند.)

ـ شاید خیال می­کردند شما به دنبال گنج هستید!
تعداد کمی مدرک به دست آوردم. در آتشکده، سنگی قدیمی نصب بود. عبارت آن را یادداشت کردم و هنوز یادداشت را دارم. در زمانهای بعد، آن سنگ افتاد و گویا کشاورزان آن را در نهر آب استفاده کردند.
لغت­نامه­ای نوشتم که واژه­های زبان حسن­آبادی را جمع کردم. قسمتی از آن الآن تایپ شده. زمینه این فکر آن بود که در زمانی که طلبه جوانی بودم، یک روز در اصفهان در مجلسی بزرگ از علما و روحانیون بودم که سخن از معنای این روایت پیش آمد که: شخصی اصفهانی خدمت امیرالمؤمنین(ع) رسید و حضرت مطالبی را برای او بیان داشت. آن شخص از حضرت خواست که بیشتر بفرماید. حضرت در جواب فرمود: «اَروت این وِس»[1]
حاضران در معنای این جمله بحث کردند و به ذهن بعضی حاضران چیزهایی می­رسید. من گفتم: من معنای آن را می­دانم و در محل ما با این کلمه­ها صحبت می­کنند. این را که گفتم، بعضی تبسم تمسخرآمیز کردند و بعضی روی حرف من دقت کردند. از آن موقع تصمیم گرفتم لغتهای این زبان را جمع کنم.
در حسن­آباد سنگ تاریخهای بزرگ با خطهای عالی بود که بسیاری از آنها را در نهرهای آب به کار بردند. یک سال در ماه مبارک رمضان برای تبلیغ به حسن­آباد رفتم و از مردم خواستم که این سنگهای پراکنده در جاهای مختلف مثل شیدان و طُدُش و حتی در خانه­ها را در یک جا جمع کنند تا از بین نروند. اما وقتی آنها در قبرستان جمع شد، کامیوندارها سنگها را بردند در معدن نمک ریختند تا ماشینشان در باتلاق فرو نرود. تصمیم گرفتم یک بار به معدن نمک بروم و آن سنگها را ببینم.
این مشکلات به خاطر بی­سوادی مردم بود. زمانی که ساکن حسن­آباد بودم یعنی قبل از دوازده سالگی، حدود سی نفر سوادشان درحدی بود که بتوانند بخوانند و بنویسند و بقیه بی­سواد بودند.

ـ فکر نمی­کنید تشخیص سنگهای مربوط به حسن­آباد، در معدن مشکل باشد؟
بعید به نظر می­رسد که از جاهای دیگر به معدن برده باشند؛ چون در جاهای دیگر چندان سنگی نبود و ندرتاً کمال­آباد و دستجرد داشتند.

ـ چه خوب است در مورد اجدادتان مخصوصاً پدر بزرگوار مطالبی بیان بفرمایید.
اسامی اجداد را از روی اسناد و مدارک پیدا کردم. اما از میرفتاح نتوانستم بالاتر بروم. کتابی است بسیار کمیاب به نام تاریخ مفید که یک سال است با زحمت زیاد پیدا کردم. احتمالا نام اجداد بالاتر در آن باشد، اما هنوز موفق به مطالعه نشده­ام.
پدر و پدربزرگم در حسن­آباد متولد شدند اما پدر پدربزرگ ما یعنی سید محمد معروف به سید آقاجان از بُندرآباد یزد به حسن­آباد آمد. او روحانی نبود اما فرزندش سید حسین معروف به حاج آقابزرگ کمی درس خوانده بود. مرحوم والد ما حاج سید محمدرضا همه تحصیلاتشان در اصفهان بود تا اینکه در زمان رضاشاه که نسبت به روحانیون سخت­گیری می­کنند، یکی از روحانیون روستای جوزدان در نزدیکی نجف­آباد، ایشان را پیش از ازدواج به آنجا می­برد. الآن این روستا با نجف­آباد فاصله ندارد. پدرم چندین سال در ایام تبلیغی به آنجا می­رفتند و حتی می­خواستند در آنجا به او زن بدهند. تا اینکه اهالی حسن­آباد می­گویند: پای حاج سید رضا را در حسن­آباد بند کنید و این دفعه اگر از اینجا برود، دیگر رفته است. سپس دختر استاد غفور را به عقد او در می­آورند.

به بنده می­فرمودند: روزهای پنج­شنبه و جمعه که درسهای حوزه تعطیل است، مشغول استنساخ نسخه­های خطی می­شدم. الآن کتاب جامع­الاخبار تألیف محمد بن محمد شعیری سبزواری را به خط ایشان به یادگار دارم. این کتاب را به اشتباه به شیخ صدوق نسبت می­دهند. شیخ صدوق هم کتابی به نام جامع­الاخبار داشته اما مفقود شده و جامع­الاخباری که اکنون به او نسبت می­دهند در واقع برای شعیری است. از این کتاب نسخه خطی دیگری دارم به نام معارج الیقین که عنوان اصلی و صحیح آن همین است. این کتاب هنوز ترجمه نشده که آن را ترجمه کردم و بناست چاپ شود.
مرحوم والد ما شخص با معنویتی بود. ذکر چند مورد در این زمینه مناسب است. یک بار با پدرم به حرم امام رضا(ع) مشرّف شدیم. ایشان پادرد داشت. در حرم ماندند و نتوانستند راه بروند. یادم هست در حرم رو به ضریح یک جمله عرض کردند: آقا، پایم درد می­کند. همان موقع پایش بهتر شد و راه افتاد و از آن به بعد پادردش رفت که رفت. واقعاً اعجازآور بود.
این قضیه­ای را که می­خواهم بگویم اولین بار است که می­گویم. چشمان مرحوم والد ما ضعیف بود و با عینک به سختی می­خواندند. تا اینکه قضیه­ای پیش آمد و نتوانستند بخوانند. فقط عرض کردند: خدایا، چشمم. از آن به بعد دیگر عینک نزدند و ریزترین خط را تا آخر عمرشان می­خواندند.
آقای خاکسار هرندی می­گفتند: مرحوم والد در سال آخر حیات سفری به هرند داشتند. موقع خروج از اتاق، کفش ایشان در مقابلشان خود به خود برگشت. من متحیر شدم. مرحوم آقا فرمودند: تا زنده­ام، راضی به نقل این قضیه برای دیگران نیستم. آقای هرندی با دیدن این قضیه ایشان را دو، سه روز در منزل خود نگه می­دارد. اما طاقت کتمان نداشت و به دو، سه نفر گفته بود.
والد معظّم شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان برای مراسم احیا به مسجد می­رود و کنار محراب می­نشیند و مشغول دعاهای مخصوص می­شود که همان موقع از دنیا می­رود.

ـ حاضران در این جلسه از سوی یادواره بزرگ­داشت علما و شهدای حسن­آباد خدمت رسیده­اند. اگر مطلبی در مورد علمای گذشته حسن­آباد دارید، بفرمایید.
اطلاعات من در مورد علمای گذشته حسن­آباد، ناقص بود و در اثر سکته اخیر، ناقص­تر شد. آخوند ملاکاظم نودشنی برای تبلیغ به حسن­آباد می­آمده و بعد از مدتی در آنجا اقامت کرده است. حضور ایشان سبب می­شود که عده­ای از جمله والد ما و حاج میرزا عبدالغنی، به مسلک روحانیت در آیند. اطلاعات و مدرکی در مورد زندگی روحانیون برجسته در حسن­آباد قبل از آخوند ملاکاظم نداریم.
کتاب ریاض العلما به زندگی علما اختصاص دارد. در آن چند بار از جرقویه با لفظ «زرجویه» نام برده شده است. ]با مطالعه آن شاید بتوان به علمای جرقویه از جمله حسن­آباد دست یافت.

ـ شنیده­ایم که آخوند ملاکاظم نودشنی در حسن­آباد حدّ جاری می­کرده است. اگر در این زمینه اطلاعاتی دارید، بفرمایید.
در این مورد اطلاعی ندارم و اولین بار است که از شما می­شنوم. همین مقدار می­دانم که از روحانیون محترم بوده است.

ـ گذشته از ثبت و ضبط تاریخ حسن­آباد، به نظر جناب­عالی چه کارهایی لازم است در مورد این شهر انجام شود؟
تشکیل حوزه علمیه در آنجا مناسب است. چند سالی است که در این فکرم.

ـ از اینکه وقت شریفتان را در اختیار ما قرار دادید، سپاسگزاریم.
---------------------------------------------------------
[1]. بحار الانوار، ج 41، ص 301. یعنی این مطالب برای امروزت بس است. ظاهرا «این» تصحیف «یُن» است. گویا بعضی به دلیل ناآشنایی با «ین» آن را به «این» تغییر داده­اند. معنای یکایک الفاظ عبارت، چنین است: اَرو: امروز، ت: تو، یُن: این، وِس: بس.